خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: در قسمتهای مختلف این پرونده بارها اشاره شد که شعر میان اعراب جایگاهی والا داشته و جملگی اعراب به این هنر متصف بودند. پس از اسلام هرچند ممکن است بسیاری از شاعران عرب در دربار خلفای اموی و عباسی بوده باشند، اما به جهت آنکه از حقیقت بهرهای برده بودند، دلشان با اهل بیت (ع) بود. از جمله این شاعران ابوصخر کُثیر بن عبدالرحمن بن اسود بن عامر خزاعی، شاعر بزرگ حجاز بود که هم پایه عمر بن ابی ربیعه و فرزدق به شمار میرفت. این شاعر بزرگ محبوب اهل بیت بود و حضرت امام باقر (ع) در تشییع جنازه او شرکت کرد و در اصل خود امام به تشییع او پرداخت.
کثیر بن عبدالرحمن که بود و چه کرد؟
ابوصخر کُثَیر بن عبدالرحمن بن اسود بن عامر خزاعی به سال ۲۳ هجری در مدینه به دنیا آمد و به سال ۱۰۵ هجری در همین شهر درگذشت. نقل است که بیشتر ایام عمر را در مصر گذراند و مداح آل مروان بود و نزد بنی مروان احترام خاصی داشت. او به «کثیر غره» و «ابن ابی جمعه» معروف است. وی را به سبب کوتاهی قد به صورت مصغّر «کُثَیر» و به واسطه عشق به زنی به نام «عزّه»، «کثیر عزّه» خواندهاند. البته او در شعر نیز به نام عزّه تغزل میکرد و به همین دلیل نیز نام کثیر عزّه برای او ثبت شد. زمانی که او عزّه را دید و بدو عاشق شد، عزّه سن چندانی نداشت.
روایت است که شهرت او آنچنان بالا گرفت که آوازهاش به شام نیز رسید و عبدالملک مروان خواستار ملاقاتش شد و کثیر به دمشق رفت. عبدالملک وقتی حقارت جثه او را دید گفت: «تسمع بالمعیدی خیرٌ من أن تراه» و این ضرب المثلی مشهور در عرب است به معنای آنکه همان بهتر است که نام معیدی (اسم خاص است) را بشنوی و خودش را نبینی. کثیر فوراً در جواب عبدالملک گفت: عجله نکن این امیرالمومنین. ارزش مرد به دو اندام کوچک اوست یکی قلب و دیگری زبانش. مرد آن است که وقتی سخن میگوید زبانش فصیح باشد و بیانش روشن و وقتی میجنگد دلی استوار و عزمی متین داشته باشد. عبدالملک وقتی این شهامت و فصاحت را در او دید از گفته خود معذرت خواست و مقامش را بالا برد.
مقام کثیر در شعر و شاعری
کثیر ار فحول شعرای اسلام بود. ابن سلام (ادیب و زبانشناس بغدادی در دوره اول عباسی) او را در رده اول شعرای اسلام قرار داده و در ردیف فرزدق و اخطل شمرده است. ابوالفرج اصفهانی در «الاغانی» نوشته است که هیچکس در نعت (مدح) چون کثیر قصیده نساخته است. به روایت او: «حرمی بن ابی العلا مرا از زبیر بن بکار روایت کرد که اسحاق موصلی بدو نوشته بود: ابراهیم بن سعد مرا حدیث کرد که کثیر سی قصیده ساخته که اگر بر دیوانه بخوانند جنونش افاقه پیدا میکند. همچنین حرمی مرا از عبدالله بن ابی عبیده روایت کرد که هرکس سی قصیده لامیه از اشعار کثیر جمع نکرده باشد، شعر او را جمع نکرده است. زبیر آورده است که عبدالله بن ابی عبیده شعر مصعب را املا میکرد و سی دینار مزد میگرفت. همین زبیر گفته است: «از عمم مصعب پرسیدم اشعر شعرا کیست؟ گفت: کثیر، ابن ابی جمعه. او از جریر و فرزدق و راعی و دیگر شعرا شاعرتر بود.»
ابراهیم بن سعد مرا حدیث کرد که کثیر سی قصیده ساخته که اگر بر دیوانه بخوانند جنونش افاقه پیدا میکند. همچنین حرمی مرا از عبدالله بن ابی عبیده روایت کرد که هرکس سی قصیده لامیه از اشعار کثیر جمع نکرده باشد، شعر او را جمع نکرده است
مراد از جریر در کتاب ابوالفرج، ابوحرزه جریر بن عطیه بن حذیفه تمیمی است که از یمامه حجاز بود و خلفای اموی حتی معاویه و یزید را مدح میکرد. او از مخالفان فرزدق شاعر معاصر خود بود که از شاعران و مداحان اهل بیت علیهم السلام به شمار میرفت. همچنین راعی نیز همان ابوجندل عبید بن حصین بن معاویه نمیری است که از فحول شعرای عرب در عهد اموی بود و معاصر جریر و فرزدق. چون در وصف شتر بسیار شعر سروده و ضمن آن شغلش نیز گویا شترچرانی بود او را راعی لقب دادهاند.
ابوالفرج درباره شعر کثیر روایتهای جذاب دیگری را نیز آورده است. به نوشته او: «یونس نحوی میگفت: کثیر، اشعر اهل اسلام است. حرمی به اسناد خود مرا حدیث کرد که مسور بن عبدالملک میگفت آنانکه شعر کثیر و جمیل (منظور ابوعمرو جمیل بن عبدالله بن معمر عُذری قضاعی شاعر معاصر کثیر است) را انشاد میکنند، اگر مطرب و خواننده همراهشان نباشد، چیزی گم نکردهاند.» یعنی کلام و شعر این دو شاعر به قدری نشاط آور و طرب انگیز است که به همنوایی ساز و حنجرهای خوش آواز نیازی ندارد.
ابن قتیبه دینوری در «الشعر و الشعرا» روایت کرده که کثیر نیز به سنت کهن اعراب شعر میسرود. یعنی او نیز باور داشت که خود شعر نمیگوید بلکه جنی شعر را بدو تلقین میکند و این باور را اعراب از دوران جاهلی داشتند. روایت شده که کثیر میگفت من شعر نمیگفتم تا آنکه آن را به دهان من گذاشتند. او را گفتند: چگونه؟ گفت روزی هنگام ظهر در صحرای غمیم یا در بقاع حمدان بر شتری سوار بودم و میرفتم. ناگاه شترسواری به من نزدیک شد و آنقدر پیش آمد تا به کنار من رسید. خوب که به او نگاه کردم دیدم پیکرش از مس است و خود را با وضعی شگفت انگیز روی زمین میکشد. پس به من گفت: شعر بگو و سخن را در دهان من گذاشت. از او پرسیدم تو کیستی؟ گفت: همزاد تو از جنیان هستم و از آن پس به شعر گفتن شروع کردم.
مذهب کثیر / نسبتهایی ناروا به شاعر شهیر
به روایت «البدایه و النهایه» ابن کثیر این شاعر برجسته شیعه و یا حتی از غلاة شیعه بوده و آرا و افکاری چون قول به تناسخ را بدو نسبت دادهاند. ابوالفرج به سلسله اسنادی خود در الاغانی نوشته است که کثیر شیعی مذهب بود اما به تشیعی قبیح اعتقاد داشت و مثل سید حمیری میپنداشت که محمد بن حنفیه نمرده است. سید حمیری نیز که پدر و مادرش اباضی مذهب بودند، ابتدا به کیسانیه عقیده پیدا کرد، اما بالاخره راه حق را شناخت و مکتب اهل بیت علیهم السلام را برگزید.
معاندان شیعه که معمولاً در آثار خود به شیعیان مخلص و شیعیانی که شهرتی در علوم و فنون داشتهاند تهمتها و نسبتهایی ناروا وارد کردهاند، کثیر را نیز به عقیده داشتن به تناسخ ارواح متهم کردهاند. روایت کردهاند که عبدالله بن حسن مثنی مشهور به عبدالله محض که از طرف پدر نوه امام مجتبی (ع) بود و از طرف مادر نوه حضرت سیدالشهدا (ع) اما بعدها به راه خطا رفت و در دوره عباسیون فرزندش محمد مشهور به نفس زکیه را مهدی خواند و برای او بیعت گرفت، در بیماری کثیر که منتهی به مرگ او شد از وی عیادت کرد. کثیر بدو گفت به تو بشارت میدهم که بعد از چهل روز از مرگ من، مرا سوار بر اسبی نجیب در برابر خود خواهی دید. عبدالله گفت: این چه حرفی بود زدی، خداوند لعنتت کند. اگر بمیری بر جنازهات حاضر نخواهم شد و اگر زنده بمانی دیگر هرگز نه به عیادت تو میآیم و نه با تو سخن خواهم گفت.
محمد بن عباس یزیدی که از علمای نحو و ادبیات عرب در قرون سوم و چهارم هجری بود، روایت کرده که عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموی) میگفت: «نیکان بنی هاشم را از بدانشان به محبت کثیر باز میشناسم. هرکدام را او دوست داشته باشد معلوم میشود فاسد است و هرکدام را دشمن داشته باشد، صالح است. کثیر خشبی است و عقیده به رجعت دارد.» همچنین روایت کردهاند که کثیر به اولاد امام حسن (ع) پیغمبران کوچک میگفت.
معاندان شیعه که معمولاً در آثار خود به شیعیان مخلص و شیعیانی که شهرتی در علوم و فنون داشتهاند تهمتها و نسبتهایی ناروا وارد کردهاند، کثیر را نیز به عقیده داشتن به تناسخ ارواح متهم کردهاند
اما همانطور که ملاحظه کردید این راویان جملگی از دشمنان و یا مخالفان اهل بیت علیهم السلام بودند. روایت است که در وفات کثیر امام باقر (ع) به تشییع او آمد و تابوت را بر دوش خود نهاد و قطعاً اگر کثیر عقیدهای فاسد داشت، امام (ع) چنین لطف بزرگی را در حق او مبذول نمیداشت.
ابوالفرج اصفهانی روایت شیرینی از حضور امام باقر (ع) بر جنازه کثیر در «الاغانی» درج کرده است که مخاطبان فارسی آن را میتوانند از جلد دوم «برگزیده الاغانی» به ترجمه و تلخیص محمد حسین مشایخ فریدنی (از انتشارات علمی و فرهنگی) بخوانند. چکیده این رویداد چنین است: «عکرمه و کثیر عزه در یک روز وفات کردند و جنازه آن دو را از خانههایشان بیرون آوردند. هیچ مرد و زنی را در مدینه نمیشناختم که بر جنازه کثیر حاضر نشده بود. مردم میگفتند امروز شاعرترین و عالمترین مردم درگذشتند. بیشتر زنان دور جنازه کثیر جمع بودند و بر او میگریستند و در زاریهای خود نام عزه را هم میآوردند.
ابوجعغر محمد بن علی (ع) که در آن جمع حضور داشت زنان را فرمود که راه بدهید تا من به جنازه کثیر برسم و او را از زمین بلند کنیم. او زنان را با آستین جامه هود کنار میزد و میفرمود: کنار بروید این یاران (صواحبات) یوسف. ناگاه زنی از آن جماعت روبهروی امام باقر ایستاد و گفت: راست گفتی ای پسر رسول خدا. ما زنان همان یاران یوسفیم که برای او بهتر از مردان بودیم.
امام (ع) به یکی از غلامان فرمود که مراقب باش تا این زن را گم نکنی و بعد او را نزد من بیاوری. امام (ع) وقتی به خانه مراجعت فرمود آن زن را حاضر کردند. گویی شعلهای از آتش بود. امام بدو فرمود: تو بودی که گفتی زنان برای یوسف بهتر از ما مردان بودند؟ گفت آری. آیا مرا از خشم خود امام میدهی ای پسر رسول الله؟ فرمود هرچه میخواهی بگو، تو در امانی. آن زن گفت: ما زنان این پسر رسول خدای، او را به انواع لذتها از هرگونه غذا و خوردنی و کام گیری و تنعم دعوت میکردیم اما شما مردان او را به چاه افکندید و به کمترین بها فروختید و در زنان حبس کردید. کدام یک از ما نسبت به او مهربانتر و دلسوزتر بودیم؟ امام تبسمی فرمودند و آن زن را مرخص کردند.»
ابوالفرج روایت کرده که همه قریش در تشییع جنازه کثیر حاضر بودند ولی برای عکرمه کسی پیدا نشد که جنازه را بر دوش بگیرد. اما عکرمه که بود؟ ابوعبدالله عکرمه بن عبدالله بربری مدنی از تابعین بود و تفسیر قرآن و اخبار مغازی رسول الله را خوب میدانست. حدود سیصد راوی ازو روایت حدیث کردهاند که بیش از هفتاد نفر از ایشان تابعی بودهاند. او به مذهب خوارج بود و از بیم حاکم مدینه مدتی را در انزوا بسر برد. شاید به همین خاطر هم کسی در تشییع او حاضر نشد و البته اینکه امام باقر (ع) در تشییع جنازه کثیر حاضر است و خود تابوت را به دوش مبارک میگیرد، حائز نکتهای مهم است که باید بدان توجه داشت.
نمونه شعر کثیر
قصههای عشق کثیر به عزه و اشعار و قصایدی که کثیر برای او سرود در تاریخ ادب عرب مشهور است و دیوان او نیز کلاً بدین اشعار شناخته میشود. اما حکمت نیز در شعر او وجود دارد و کثیر صرفاً عاشقانه سرا نبوده است. نمونهای از شعر او را در ادامه بخوانید:
تری الرجل النحیف فتز دریه * و فی اثوابه اسد زئیر
و یعجبک الطریر فتبتلیه * فیخلف ظنک الرجل الطریر
و قد عظم البعیر بغیر لب * فلم یستغن بالعظم البعیر
فیرکب ثم یضرب بالهواری * فلا عرف لدیه و لا نکیر
و...
مرد لاغر و نزار را میبینی و از او عیب میگیری و او را کوچک میشمری در حالی که شیری غران در جامههای اوست.
مردی جوان و خوش سیما ترا به شگفتی میآورد اما در وقت آزمایش او را خلاف آنچه میپنداشتی میبینی.
شتر جثهای بزرگ دارد ولی بی عقل است بزرگی جثه برای او سودی ندارد.
از این رو سوارش میشوند و با عصا او را میزنند. نه جوانمردی دارد و نه پایداری و نه استقامت.
***
برای مطالعه دیگر قسمتهای پرونده جانهای آشنا بر این نشانی کلیک کنید.
نظر شما